عاشقانهای برای تولد باران
روز اول با باران آمدی تا باران قصهی دور و دراز نرجس باشی.
یادم هست روز سرد بارانی که آمدی، انگار باران مرثیهخوان آن روزت بود و امروز محبت دلهایی که ربودهای به گستردگی همان باران است.
امروز یک سال از بودنت در سرای مهربانی را گذراندهای، ترنم باران زمستان نرجس را دیدهای، رویش بهار در سرزمین نرجس را نظاره کردهای، خنکای تابستان را حس کردهای و آهنگ خشخش برگهای پاییز را شنیدهای و ضربان قلبت را به تپش قلب تکتک ما پیوند زدهای.
تو کوچکترین عضو خانوادهی بزرگ نرجس هستی اما آمدهای تا یادآور بزرگی خداوند باشی. تو آمدهای تا مهرورزی را در ما زنده کنی، جاودانگی را فریاد بزنی و عشق را از پستوی قلب ما بیرون بکشی.
اولین سالروز بودنت را انسانهایی برایت جشن گرفتهاند که هرکدامشان تو را چون فرزند خود دوست دارند و به تو عشق میورزند.
باران جان!
همهی ما امیدواریم تا روزهایی را ببینیم که تو رشد کردهای و آسمان نرجس را پر از محبت کردهای، دلت قرص باران جان، در دامان پرمهر سرای نرجس نگارها و اردلانها بودهاند که راه رفتن آموختهاند تا راه و رسم زندگی را طی کنند.
بارانِ بارانی نرجس!
تولدت مبارک.